۱۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۲۵

ما زمزمه عشق به بازار فکندیم
ما شور درین قلزم زخار فکندیم

طاس فلک از زمزمه عشق تهی بود
ما غلغله در گنبد دوار فکندیم

چون شانه رسیدیم به صدزخم نمایان
تا دست در آن طره طرار فکندیم

بس چشمه خون کز لب افسوس گشاید
این پرده که از چهره اسرار فکندیم

رنگینی ما مهر لب جوهریان شد
آتش به دم سرد خریدار فکندیم

آیینه بینایی ما عیب نما بود
بر چهره خود پرده زنگار فکندیم

بستیم لب از حرف حق از بیم حسودان
خود را عبث از طاق دل دار فکندیم

آیینه ما سیر نگردید ز دیدار
چندان که نظر بر رخ دلدار فکندیم

بار دل ما بود همان دوری منزل
در منزل مقصود اگر بار فکندیم

در بزم بزرگان نتوان کرد گرانی
در پای خم می سر و دستار فکندیم

صائب چه قدر سرمه توفیق کشیدیم
کز پیش نظر پرده پندار فکندیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.