۲۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۵۹

در سخن بر نیاید آوازم
نیست اندیشه ای ز غمازم

در کمانخانه فلک چون تیر
به پر عاریه است پروازم

نیست ناخن به دل زنی هر جا
بینواتر ز رشته سازم

آن ضعیفم که می شود چون چشم
پر کاهی حجاب پروازم

چون شود با تو ساز صحبت من؟
تو برون ساز و من درون سازم

نیست ممکن مرا نهان کردن
پرده در همچو گوهر رازم

گر چه در گوشمال عمرم رفت
نشد آهنگ، بخت ناسازم

می رسد همچو سرو از آزادی
از زمین تا به آسمان نازم

آن سپندم که در حریم ادب
نشنیده است آتش آوازم

دلی از ناله می کنم خالی
گر بود همچو نای دمسازم

چه کندبحر و کان به همت من؟
کاسه آشام و کیسه پردازم

چون جرس، ماندگان قافله را
می رساند به منزل آوازم

در قفس بس که مانده ام صائب
رفته از یاد ذوق پروازم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.