۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۶۱

چه عجب اگر نسوزد دل کس به آه سردم
نرسیده ام به دردی که کسی رسد به دردم

به نظر ازان عزیزم به بها ازان گرانم
که به هیچ دل چو گوهر ننشسته است گردم

من و بی حجاب گشتن، چه خیال باطل است این؟
که اگر به دل درآیی تو به گرد دل نگردم

به سیاه روزی من دل سنگ خاره سوزد
که نشد چو سبزه خط ز لب تو آبخوردم

گلی از لباس رنگین نشکفت برعذارم
جگری است پاره پاره چو هدف ز سرخ و زردم

نتوان فشاند دامن ز غبار هستی من
که گران رکاب باشد چو خط

نه چنان ربود فکرم ز میان اهل عالم
که توان رسید صائب به خیال دور گردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.