۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۷۱

می کند گل زردرویی از شراب دیگران
دردسر می گردد افزون از گلاب دیگران

با وضوی دیگری می بندد احرام نماز
تازه دارد هر که روی خود به آب دیگران

چون صدف از گوهر خود خانه من روشن است
نیست چشم من به ماه و آفتاب دیگران

می کند با دیده مغرور من کار نمک
گر فتد در کلبه من ماهتاب دیگران

از جواب خشک گردم بیش از احسان تر دماغ
چشمه حیوان من باشد سراب دیگران

چون نسیم صبح، گردم گرد هر جا غنچه ای است
می گشاید دل مرا از فتح باب دیگران

خفته را گر خفتگان بیدار نتوانند کرد
چون مرا بیدار کرد از خواب، خواب دیگران؟

گر نه پیوسته است با هم رشته جان ها، چرا
عمر کوته شد مرا از پیچ و تاب دیگران؟

از خدا شرمی نداری در گنهکاری، ولی
دست می داری ز عصیان از حجاب دیگران

از حساب کرده های خود نظر پوشیده ای
نیستی یک لحظه فارغ از حساب دیگران

در قبول شعر هر کس را مذاق دیگرست
حالی عاشق نگردد انتخاب دیگران

چند در افسانه سنجی روزگارم بگذرد؟
تا به کی بیدار باشم بهر خواب دیگران؟

می توان صائب به سیلی روی خود تا سرخ داشت
از چه باید کرد رنگین از شراب دیگران؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.