۲۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۹۶

گر چو غواصان توانی پای از سر ساختن
می توانی جیب و دامن پرز گوهر ساختن

ایمنند آزاد مردان از پریشان خاطری
فرد را نتوان مجزا همچو دفتر ساختن

گر به این دستور گردد دستگاه عیش تنگ
صبح نتواند تبسم را مکرر ساختن

همچو مجنون می کند تسخیر وحش و طیر را
هر که بتواند ز موی خویش افسر ساختن

بی مثال افتاده یارم، ورنه چون فرهاد من
بیستون را می توانستم مصور ساختن

شمه سهلی است از نیرنگ سازی های حسن
بوسه در پیغام های تلخ مضمر ساختن

حلقه بر هر در زدن سرگشتگی می آورد
چون کلید قفل می باید به یک در ساختن

همچو موران از قناعت دست صائب برمدار
تا شود آسان ترا از خاک شکر ساختن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.