۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰۱۰

اندکی کوتاه کن زلف بلند خویشتن
تا مبادا ناگه افتی در کمند خویشتن

گر چه این تعلیم بهر من ندارد صرفه ای
تا شوی واقف ز حال مستند خویشتن

لیک می دانم که از فولاد اگر باشد دلت
برنمی آیی به مژگان کشند خویشتن

ناز در تسخیر ما گر می کند استادگی
مشورت کن با دل مشکل پسند خویشتن

حسن چون افتاد شیرین، دل ز خود هم می برد
نیشکر بیرون نمی آید ز بند خویشتن

ز اشتیاق خویش در یک جا نمی گیرد قرار
ای خوشا حسنی که خود باشد سپند خویشتن

شکر این معنی که عیسای زمانت کرده اند
اینقدر غافل مشو از دردمند خویشتن

لب نگه دار از لب ساغر که نادم می شود
هر که اندازد در آب تلخ، قند خویشتن

سعی تا حد توکل دست و پایی می زند
چون به این وادی رسی پر کن سمند خویشتن

پند دل صائب مرا از کوی او آواره کرد
هیچ کافر گوش نگذارد به پند خویشتن!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.