هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و وابستگی شدید به معشوق سخن میگوید، به گونهای که حتی از جان خود نیز بیزار شده است. او از دستان معشوق که گاه او را در آتش میسوزاند و گاه در آب میاندازد، شکایت دارد. شاعر همچنین از پریشانی و گمگشتگی خود در عشق میگوید و از معشوق میخواهد که نشانهای از خود به او بدهد.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه عمیق و احساسات پیچیده است که ممکن است برای مخاطبان زیر 16 سال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از تصاویر و استعارههای به کار رفته در شعر (مانند 'بر آتش نشاندن' و 'به آب دادن') ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال نامناسب باشد.
غزل شمارهٔ ۶۰۱۶
برده ام تا از سر کویت نشان خویشتن
هم به جان تو که بیزارم ز جان خویشتن
گه بر آتش می نشاند، گه به آبم می دهد
عاجزم در دست چشم خون فشان خویشتن
در دیار ما که از مغز قناعت آگهیم
طعمه می سازد هما از استخوان خویشتن
ای که می نازی به صبر خویشتن، آیینه هست
می توان کرد از نگاهی امتحان خویشتن
گر گریبان چاک صبحی رو به مشرق آوری
آفتاب از شرم نگشاید دکان خویشتن
خویش را گم کرده ام از بس پریشان خاطری
از سر زلف تو می پرسم نشان خویشتن
هم به جان تو که بیزارم ز جان خویشتن
گه بر آتش می نشاند، گه به آبم می دهد
عاجزم در دست چشم خون فشان خویشتن
در دیار ما که از مغز قناعت آگهیم
طعمه می سازد هما از استخوان خویشتن
ای که می نازی به صبر خویشتن، آیینه هست
می توان کرد از نگاهی امتحان خویشتن
گر گریبان چاک صبحی رو به مشرق آوری
آفتاب از شرم نگشاید دکان خویشتن
خویش را گم کرده ام از بس پریشان خاطری
از سر زلف تو می پرسم نشان خویشتن
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.