۲۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰۵۲

با هوسناکان چنین گر آشنا خواهی شدن
بی مروت، بی حقیقت، بی وفا خواهی شدن

جانفشانی های ما را ای پریشان اختلاط
یاد خواهی کرد چون از ما جدا خواهی شدن

من گرفتم ساختی دامن ز چنگ من رها
از کمند جذبه من چون رها خواهی شدن؟

می روی دامن کشان صد چشم حسرت در قفا
کیست آن کس کز تو پرسد تا کجا خواهی شدن؟

عالمی سر در هوا از انتظارت گشته اند
سایه گستر تا کجا همچون هما خواهی شدن؟

گر چنین با خود کنی بیگانگان را آشنا
زود محتاج نگاه آشنا خواهی شدن

در زمان سادگی گشتی به پرکاری تمام
تا در این ایام خط مشکین چها خواهی شدن

گر به این سامان حسن آیینه پیش رو نهی
پیش خود چون ما به صد دل مبتلا خواهی شدن

بر لب بام آفتابت از غبار خط رسید
کی به صائب مهربان ای بی وفا خواهی شدن؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.