۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰۹۶

هرگز آهی سر نزد از جان غم فرسود من
چشم مجمر روشن است از آتش بی دود من

سوختم در دوزخ افسردگی، یارب که گفت
روی گرم از آتش سوزان نبیند عود من

گرم چون خورشید یک بار از در یاری درآ
سرمه ای شد چشم روزن ها ز آه و دود من

پنجه مرجان شود در بحر خجلت موج زن
دست چون بیرون کند مژگان خون آلود من

ضعف دل دارم مسیح از نبض من بردار دست
هست در سیب زنخدان بتان بهبود من

از سر سودای تیغ او گذشتن مشکل است
سر درین سودا نهادم تا چه باشد سود من

صائب از گلزار صلح کل خرامان می رسم
شیوه رنجش نمی داند دل خشنود من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.