۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۰۳

مغز را آشفته می سازد دل پر شور من
پنبه برمی دارد از مینا می منصور من

جای حیرت نیست گر در خم نمی گیرد قرار
پاره شد زنجیر تاک از باده پر زور من

گر چه از داغ است در زیر سیاهی سینه ام
آب می گردد به چشم آفتاب از نور من

دامن دشت قناعت باغ و بستان من است
از کف دست سلیمان می گریزد مور من

گر چه بر من فکر روزی زندگی را تلخ ساخت
شش جهت شان عسل گردید از زنبور من

آه گرمی بود کز بی طاقتی قد می کشید
داشت شمعی بر سر بالین اگر رنجور من

سوده الماس می دارند از زخمم دریغ
آه اگر می خواست مرهم از کسی ناسور من

وای بر من گر نمی شد با هزاران زخم و داغ
سرد مهری های یاران مرهم کافور من

شد سیاهی صائب از داغ درون لاله محو
کی ندانم صبح خواهد شد شب دیجور من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.