۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۴۷

پای ما تا از گل تعمیر می آید برون
جوی خون از پنجه تدبیر می آید برون

نیست مهر مادری در طینت گردون، چرا
صبح را بی خود ز پستان شیر می آید برون؟

تا کند دیوانه ای را در محبت پایدار
خون ز چشم حلقه زنجیر می آید برون

می جهد از سینه پر ناوک من آه گرم
زین نیستان عاقبت این شیر می آید برون

ابر رحمت سایه اندازد اگر بر خاک ما
تا قیامت سبزه شمشیر می آید برون

هر کجا تدبیر می چیند بساط مصلحت
از کمین بازیچه تقدیر می آید برون

آنچه من از شکوه در دل بر سر هم چیده ام
کی زبان از عهده تقریر می آید برون؟

می کند آواره یک کج بحث چندین راست را
یک کمان از عهده صد تیر می آید برون

خامه جان بخش صائب چون شود صورت نگار
آب خضر از چشمه تصویر می آید برون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.