۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۴۶

آه حسرت از دل پیران جهد بی اختیار
تیر صائب زین کمان بی زور می آید برون

مو اگر از کاسه فغفور می آید برون
باد نخوت از سر مغرور می آید برون

رحم ازین دلهای سنگین هم تراوش می کند
اشک اگر از دیده های کور می آید برون

حد شرعی مست بی حد را نمی آرد به هوش
دار کی از عهده منصور می آید برون؟

گفتگوی راست روشن می کند آفاق را
از دهان صبح صادق نور می آید برون

پرده عیب کسان را هر که اینجا می درد
بی کفن در روز حشر از گور می آید برون

نیست حرف عشق را تأثیر در افسردگان
بی نمک ماهی ز بحر شور می آید برون

در دل من کرد حشر آرزو آن خط سبز
از زمین در نوبهاران مور می آید برون

شرم عشق پاک در خلوت یکی گردد هزار
از حریم وصل دل مهجور می آید برون

حرص مردم در کهنسالی دو بالا می شود
بال و پر وقت رحیل از مور می آید برون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.