۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱۹۶

عنان مصلحت در عشق می باید رها کردن
ندارد حاصلی در بحر بی ساحل شنا کردن

ندارد حلقه ای جز نعل وارون محمل لیلی
نباید گوش ای مجنون به آواز درا کردن

کمان کن قامت چون تیر را در قبضه طاعت
کز این صیقل توان آیینه دل را جلا کردن

به هم پیوسته گردد چون شرر آغاز و انجامت
توانی خرده جان را به رغبت گر فدا کردن

کمان شکوه چون حلاج چند از دار زه سازی؟
به حرف حق نمی بایست خود را آشنا کردن

ز شکر خواب گردد تنگ شکر جامه خوابت
توانی بستر خود را اگر از بوریا کردن

ز دستت بی طلب دادن به سایل چون نمی آید
نباید روی خود را تلخ از ابرام گدا کردن

مشو غافل ز پاس وقت اگر از دور بینایی
که چون شد فوت، نتوان این عبادت را قضا کردن

نصیحت بشنو ای زاهد، فرود آ از سر منبر
برای روی مردم پشت نتوان بر خدا کردن

به منبر بهر تسخیر خلایق حرف حق گفتن
بود رفتن به بام کعبه در کسب هوا کردن

مرو از ره برون صائب به حرف پوچ شیادان
که بی مغزی است از هر چوب بی مغزی عصا کردن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.