۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲۲۷

برای کام دنیا دامن دل بر میان مشکن
پر و بال هما را در هوای استخوان مشکن

فلک در زیر پای توست چون از خود برون آیی
برای این ره نزدیک دامن بر میان مشکن

به یوسف می توان بخشید جرم کاروانی را
خدا را در میان بین، خاطر خلق جهان مشکن

به بال توست در این خاکدان چون تیر پروازم
به جرم کجروی بال من ای ابرو کمان مشکن

غرور حسن ای مجنون شراکت برنمی تابد
خمار چشم لیلی را به چشم آهوان مشکن

شکست بی گناهان سنگ را در ناله می آرد
دل چون شیشه ما را به سنگ امتحان بشکن

حریف کاسه زهر پشیمانی نخواهد شد
به حرف دشمنان زنهار قلب دوستان مشکن

به کار چشم زخم باغ می آید وجود من
به جرم بی بری شاخ مرا ای باغبان مشکن

به گوش جان نگه دار این نصیحت را ز من صائب
اگر خواهی که قدرت نشکند نان خسان مشکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.