هوش مصنوعی:
این شعر از صائب تبریزی بیانگر درد و رنج عشق ناکام و جدایی است. شاعر از بیعشقی، بیدردی و بیقراری خود میگوید و از دست دادن معشوق را به تصویر میکشد. او از عشق و تأثیرات عمیق آن بر روح و جسم خود سخن میگوید و از ناامیدی و رنجهای ناشی از آن شکایت میکند.
رده سنی:
16+
متن شامل مضامین عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد و رنج عشق نیاز به بلوغ فکری و عاطفی دارد.
غزل شمارهٔ ۶۲۳۴
ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من
وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من
ز بی دردی دلم شد پاره ای از تن، خوشا عهدی
که هر عضوی چو دل از بی قراری می تپید از من
به حرفی عقل شد بیگانه از من، عشق را نازم
که با آن بی نیازی ناز عالم می کشید از من
چرا برداشت آن ابر بهاران سایه از خاکم؟
زبان شکر جای سبزه دایم می دمید از من
شلاین تر ز خون ناحقم در هر چه آویزم
به زور دست نتوان دامن الفت کشید از من
نظربازان نمی باشند بی هنگامه چون مجنون
غزالان رام من گشتند اگر لیلی رمید از من
ز بی برگی به کار چشم زخم باغ می آیم
مباش ای بوستان پیرا به کلی ناامید از من
نگیرم رونمای گوهر دل هر دو عالم را
به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید از من
نوای بیخودان داروی بیهوشی بود دل را
دگر خود را ندید آن کس که فریادی شنید از من
تو بودی کام دل ای نخل خوش پیوند، جانم را
نپیوندد به کام دل، ترا هر کس برید از من
به خرج برق آفت رفت یکسر دانه های من
نگردید آسیایی در شکستن روسفید از من
ز بس از غیرت من کشتگان را خون به جوش آمد
چراغان شد ز خون تازه خاک هر شهید از من
ز انصاف فلک دلسرد غواصی شدم صائب
ز بس گوهر برون آوردم و ارزان خرید از من
وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من
ز بی دردی دلم شد پاره ای از تن، خوشا عهدی
که هر عضوی چو دل از بی قراری می تپید از من
به حرفی عقل شد بیگانه از من، عشق را نازم
که با آن بی نیازی ناز عالم می کشید از من
چرا برداشت آن ابر بهاران سایه از خاکم؟
زبان شکر جای سبزه دایم می دمید از من
شلاین تر ز خون ناحقم در هر چه آویزم
به زور دست نتوان دامن الفت کشید از من
نظربازان نمی باشند بی هنگامه چون مجنون
غزالان رام من گشتند اگر لیلی رمید از من
ز بی برگی به کار چشم زخم باغ می آیم
مباش ای بوستان پیرا به کلی ناامید از من
نگیرم رونمای گوهر دل هر دو عالم را
به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید از من
نوای بیخودان داروی بیهوشی بود دل را
دگر خود را ندید آن کس که فریادی شنید از من
تو بودی کام دل ای نخل خوش پیوند، جانم را
نپیوندد به کام دل، ترا هر کس برید از من
به خرج برق آفت رفت یکسر دانه های من
نگردید آسیایی در شکستن روسفید از من
ز بس از غیرت من کشتگان را خون به جوش آمد
چراغان شد ز خون تازه خاک هر شهید از من
ز انصاف فلک دلسرد غواصی شدم صائب
ز بس گوهر برون آوردم و ارزان خرید از من
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.