۱۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲۷۳

سرد شد دست و دعا صبح به یک خندیدن
روح را گرم کند خنده به دل دزدیدن

خاطر جمع و پریشان نظری هیهات است
شانه زلف حواس است پریشان دیدن

دیدن بحر به پوشیدن چشمی بندست
چشم هر چند ز دریا نتوان پوشیدن

رزق هر چند که چون سیل بهاران آید
آسیا را نشود سنگ ره نالیدن

پوست پوشیده به جولانگه لیلی رفتم
در ره عشق ز مجنون نتوان لنگیدن

صائب از پیچ و خم زلف سخن مویی شد
اینقدر نیز نباید به سخن پیچیدن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.