۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۳۰

مرا ز لاله چراغ نظر شود روشن
ز قرب سوخته جانان شرر شود روشن

چو آتش جگر لعل، بی زوال بود
چراغ هر که به خون جگر شود روشن

ز بس گرفته ز نادیدنی شده است دلم
ز زنگ، آینه ام بیشتر شود روشن

ز حرف سرد دل ما چو غنچه بگشاید
چراغ ما به نسیم سحر شود روشن

دلی که تیره ز اوضاع روزگار شده است
در آفتاب قیامت مگر شود روشن

به گرمخونی من خسته ای ندارد عشق
چو شمع از رگ من نیشتر شود روشن

گره ز کار دل من شود به آبله باز
چنان که چشم صدف از گهر شود روشن

نکرد گرمی پرواز بی پر و بالم
کجا ز شمع مرا بال و پر شود روشن؟

درین محیط عنان را کشیده دار چو موج
که از استادگی آب گهر شود روشن

چراغ هر که ز دلهای گرم افروزد
ز آستین صبا بیشتر شود روشن

ز رشک حسن گلوسوز یار نیست بعید
چو شمع سبز اگر نیشکر شود روشن

ز عمر قسمت ما نیست جز زمان وداع
چو آن چراغ که وقت سحر شود روشن

نرفت تیرگی از دل به سعی ما صائب
مگر ز پرتو اهل نظر شود روشن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.