۲۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۶۲

گشتم غبار و غیرت ناورد من همان
در چشم خصم خاک زند گرد من همان

میخانه را به آب رسانید ساغرم
گل می کند خزان ز رخ زرد من همان

صبح قیامت از تب خورشید شد خلاص
از استخوان برون نرود درد من همان

دارم چو صبح اگر چه به بر آفتاب را
خون می تراود از نفس سرد من همان

با بحر اگر چه دست در آغوش کرده است
چون موج می تپد دل بی درد من همان

صائب اگر چه کرد برابر مرا به خاک
دارد سپهر دون سر ناورد من همان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.