۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۶۳

مژگان او ز سنگ کند جوی خون روان
از سنگ این خدنگ کند جوی خون روان

آن بلبلم که دیدن بال شکسته ام
از چشم سخت سنگ کند جوی خون روان

از ناخن شکسته چه آید، که این گره
الماس را ز چنگ کند جوی خون روان

رخسار او دو آتشه چون گردد از شراب
یاقوت را ز رنگ کند جوی خون روان

زلف مسلسل تو ز بسیاری گره
شمشاد را ز چنگ کند جوی خون روان

بر هر زمین که بگذرد ابرو کمان من
با قد چون خدنگ کند جوی خون روان

از دیده نظارگیان سرو ناز من
از روی لاله رنگ کند جوی خون روان

دلهای پینه بسته ابنای روزگار
از ناخن پلنگ کند جوی خون روان

با کشتی شکسته ما تا چها کند
بحری که از نهنگ کند جوی خون روان

فریاد دلخراش تو صائب ز روی درد
از سنگ بی درنگ کند جوی خون روان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.