۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۱۲

آن چشم مست و غمزه هشیار را ببین
در عین خواب، دولت بیدار را ببین

صبح امید در دل شب گر ندیده ای
در زیر زلف چهره امید را ببین

چشم از دهان خوش سخن یار برمدار
گنجینه جواهر اسرار را ببین

خودبینی از نظاره جانان حجاب توست
چشم از خودی بپوش (و) رخ یار را ببین

دوران عیش بسته به آرامش دل است
بر گرد نقطه گردش پرگار را ببین

باریک شو چو رشته درین بوته گداز
در قطره سیر بحر گهربار را ببین

عالم سیه به چشم تو از خواب غفلت است
بگشای چشم، عالم انوار را ببین

با باطلان مگوی چو منصور حرف حق
خونین ز حرف راست سر دار را ببین

از جمع سیم و زر نشود آرمیده حرص
بر روی گنج، پیچ و خم مار را ببین

از راه حرف مور سلیمان شناس شد
ای خوش سخن نتیجه گفتار را ببین

جنس تو در دکان ز گران قیمتی به جاست
بشکن بهای خویش، خریدار را ببین

شب خون مرده است به چشم سیه دلان
دل صاف کن صفای شب تار را ببین

اوتاد در مقام رضایند استوار
در زیر تیغ، لنگر کهسار را ببین

صائب نظر به روی عرقناک یار کن
در آفتاب، ابر گهربار را ببین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.