۱۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۱۳

ما از صفای سینه بی کینه بر زمین
مالیده ایم چهره آیینه بر زمین

از راه خلق مطلب ما خار چیدن است
گر می کشیم خرقه پشمینه بر زمین

آن خودپرست اگر نه گرفتار خود شده است
از دست چون نمی نهد آیینه بر زمین؟

می گشتمش چو کعبه به اخلاص گردسر
می یافتم اگر دل بی کینه بر زمین

در وصف خط او نرسد پای کلک من
چون پای کودکان شب آدینه بر زمین

عالم فروز گردد اگر آه گرم من
دریا نهد چو تشنه لبان سینه بر زمین

صائب درین زمانه ز پیران زنده دل
یک تن نمانده جز می دیرینه بر زمین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.