۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۴۳

شد گلستان خارخار من به من
گو نپردازد بهار من به من

من غمش را غمگسار خود کنم
گر نسازد غمگسار من به من

چشم آن دارم که نگذارد ز لطف
چشم پرکار تو کار من به من

سخت می ترسم که آن بیدادگر
واگذارد اختیار من به من

می کند چون بوی گل در جیب گل
سرکشی ها در کنار من به من

سبز شد در آتش سوزان سپند
رحم کن ای نوبهار من به من

کس به من در ضعف نتواند رسید
می کند سبقت غبار من به من

گرد من بر آسمان خواهد رسید
می رسد گر شهسوار من به من

شد غبار من فلک سیر و هنوز
کار دارد روزگار من به من

ناز شبنم می کند بر برگ گل
دیده شب زنده دار من به من

آه سرد و رنگ زردی مانده است
صائب از باغ و بهار من به من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.