۲۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۵۰

آتشین رویی که شد آیینه دل آب ازو
مرکز پرگار حیرت می شود سیماب ازو

نامسلمانی که تسبیح مرا زنار کرد
چون دل قندیل می لرزد دل محراب ازو

گوهری را کز محیط عشق من خوش کرده ام
خاتم جم می شود هر حلقه گرداب ازو

ماه شبگردی کز او ویرانه من روشن است
چاکها در سینه دارد چون کتان مهتاب ازو

گل چه باشد پیش روی لاله رنگش، کز شفق
خون خود را می خورد خورشید عالمتاب ازو

حسن عالمسوز او هر چند در صد پرده بود
سرمه شد در دیده من پرده های خواب ازو

حرف گفتن در میان عشق و دل انصاف نیست
صاحب منزل ازو، منزل ازو، اسباب ازو

از حجاب عشق صائب روی چون خورشید او
رفت در ابر خط و چشمی ندادم آب ازو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.