هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از صائب تبریزی، با تصاویر زیبا و استعاره‌های غنی، به توصیف عشق و دل‌باختگی می‌پردازد. شاعر از معشوقی می‌گوید که سایه‌اش نیز دنبال او می‌ماند و دل‌ها را اسیر خود کرده است. او از رنج عاشقان و بی‌گناهی آنان سخن می‌گوید و به یاد یوسف و پیراهنش قانع است. شعر همچنین به مفاهیمی مانند تقدیر، عذرخواهی، و امید به وصال اشاره دارد.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن‌ها به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از استعاره‌ها و تصاویر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد.

غزل شمارهٔ ۶۴۵۳

می دود هر کس ز خود بیرون به استقبال او
سایه چون نقش قدم می ماند از دنبال او

بس که سرو قامت او دلپذیر افتاده است
برندارد دل به رفتن آب از تمثال او

نقش پای او به خون بی گناهان محضری است
بس که گردیده است خون عاشقان پامال او

ما ز بوی پیرهن قانع به یاد یوسفیم
نعمت آن باشد که چشمی نیست در دنبال او

ظاهر از شام غریبان است احوال غریب
حال دل پیداست از زلف پریشان حال او

سکه تا آورد در زر روی، گردانید پشت
ای خوشا جرمی که عذری هست در دنبال او

در میان پشت و روی ما را گر فرقی بود
نیست از ادبار گردون فرق تا اقبال ما

شد در آن کنج دهن از خرده بینی گوشه گیر
داغ دارد گوشه گیران جهان را خال او

دستگاه بوسه را زیر نگین آورده است
دست اگر یابم، به دندان می کنم تبخال او!

می کند قالب تهی تا حسن گردانید روی
بر امید جان نو آیینه از تمثال او

چون مسیحا همت هر کس بلند افتاده است
آسمان صائب بود چون بیضه زیر بال او
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.