۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۷۱

گر چه شد از سرنوشت من نگارین پای تو
زیر پای خود ندید از سرکشی بالای تو

من چسان دل را عنانداری کنم جایی که هست
کوه طور از وحشیان دامن صحرای تو

گر چه نتوان یافت می دانم به جست وجو ترا
می برم غیرت به هر کس می شود جویای تو

نیست ممکن برندارد سایه خود را ز خاک
سرکش افتاده است از بس قامت رعنای تو

اشک چون پروانه می گردد به گرد او مدام
دیده هر کس که روشن گشت از سیمای تو

از تغافل می کند خون در جگر آیینه را
کی غم عشاق دارد حسن بی پروای تو؟

چشم آهو گرچه بازیگوش و شوخ افتاده است
پرده خواب است پیش نرگس گویای تو

بی تأمل نقد جان صائب به پایت می فشاند
زیر پای خود اگر می دید استغنای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.