۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۹۴

چو بنشیند، شود صد کوه تمکین همنشین با او
چو برخیزد ز جا، از جای برخیزد زمین با او

ز فیض داغ سودا دام و دد شد رام با مجنون
سلیمان می شود هر کس که باشد این نگین با او

نظر با ساعد سیمش چراغ صبح را ماند
برآرد گر ید بیضا سر از یک آستین با او

لب دعوی گشودن می دهد یادی ز بی مغزی
صدف لب بسته باشد تا بود در ثمین با او

مآل خواجه ممسک به زنبور عسل ماند
که نیشی ماند از صدخانه پرانگبین با او

من از شرح پریشان حالی دل عاجزم صائب
به سرگوشی مگر گوید دو زلف عنبرین با او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.