۲۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۷۶

رحم کردن بر ستمکاران، ستم بر عالمی است
پنبه بر داغ پلنگ خشمگین بیجا منه

دست خالی بر دل محتاج می باشد گران
چون نداری خرده زر، دست بر دلها منه

روح قدسی را مکن صائب اسیر آب و گل
شرم کن، بار خران بر گردن عیسی منه

با وجود بی بری در هیچ محفل پا منه
برنداری باری از دل، بار بر دلها منه

شمع از گردن فرازی سر به جای پا نهاد
ترک کن گردنکشی، سر را به جای پا منه

حیرت و آسودگی را فرق کن از یکدگر
تهمت غفلت به چشم دوربین ما منه

مانع سیل سبک جولان نگردد کوچه بند
عاشقان را آستین بر چشم خونپالا منه

گر نمی خواهی شود پامال حسن خدمتت
وقت رفتن میهمان را کفش پیش پا منه

نام هر کس در خور سنگ نشان گردد بلند
پشت آسایش به کوه قاف ای عنقا منه

در نیام تنگ نتواند دو تیغ آسوده شد
برنیایی تا ز خود در خلوت ما پا منه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.