۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۹۶

به ستم کی رود از جای دل غم دیده؟
این سپندی است که مرگ بسی آتش دیده

زخم ناسور من از حسرت مشک است کباب
شانه زلف سیاهش به سمن پیچیده

گوهر راز مرا بر کف اظهار گذاشت
دیده اشک فشان از نگه دزدیده

چه غم از ناز خریدار گرانجان دارد؟
آن که از گرمی بازار دکان برچیده

از خیال گل رخسار تو هر قطره اشک
گل ابری است که در خون شفق غلطیده

گوهری را که ظفرخان نبود جوهریش
نشمارندش ارباب خرد سنجیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.