۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۲۲

محجوب را ز صحبت جانان چه فایده؟
پوشیده چشم را ز گلستان چه فایده؟

حیرت بجاست حسنی اگر در نظر بود
آیینه را ز دیده حیران چه فایده؟

پیکان بود ز خنده سوفار بی نصیب
دلتنگ را ز چاک گریبان چه فایده؟

آب حیات را نبود نشأه شراب
مخمور را ز چشمه حیوان چه فایده؟

از خنده دل ز خون نتوان ساخت چون تهی
ما را چو پسته از لب خندان چه فایده؟

هر برگ گل بر آتش سوداست دامنی
پروانه را ز سیر گلستان چه فایده؟

خورشید بی نیاز ز سیر ستاره است
خاک شهید را ز چراغان چه فایده؟

با چشم شرمگین نتوان گل ز حسن چید
لب بسته را ز نعمت الوان چه فایده؟

برق فناست حاصل باران بی محل
در عهد شیب دیده گریان چه فایده؟

نشتر سبک عنان نکند خون مرده را
افسرده را ز سلسله جنبان چه فایده؟

چون نیست هیچ کس که به داد سخن رسد
صائب ز جمع کردن دیوان چه فایده؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.