۴۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۰۶

چاره از من می کند پرهیز از بیچارگی
غم به گرد من نمی گردد ز بی غمخوارگی

چاره این چاره جویان را مکرر کرده ام
امتحان از دردمندی ها همان بیچارگی

نیستم بر خاطر صحرا گران چون گردباد
کرده ام تا راست قامت، می برم آوارگی

گر نمی آری چراغی آه سردی هم بس است
پا مکش ای سنگدل از خاک ما یکبارگی

چاک تهمت بود اگر بر جامه یوسف گران
عاقبت شد شهپر پرواز کنعان، پارگی

ما عبث در زلف او دل بر اقامت بسته ایم
حاصل سنگ از فلاخن نیست جز آوارگی

روزی روشندلان دل خوردن است از آسمان
قسمت اخگر ز خاکستر بود دلخوارگی

عیبها را کیمیای فقر می سازد هنر
بر لباس تنگدستان پینه نبود پارگی

داشت صائب چاره جویی دربدر دایم مرا
پشت بر دیوار راحت دادم از بیچارگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.