۲۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۴۱

مرا از عشق داغی بر دل افگار بایستی
چراغی بر سر بالین این بیمار بایستی

نمی شد فرصت خاریدن سر باددستان را
به مقدار خرابی گر مرا معمار بایستی

غلط کردم نیفتادم به فکر ظاهرآرایی
به جای عقل در سر طره دستار بایستی

نباشد تکیه گاهی غنچه را بهتر ز شاخ گل
سر منصور را بالین ز چوب دار بایستی

جنون را می نماید چون فلاخن سنگ دست افشان
دل دیوانه ما بر سر بازار بایستی

به آبم راند غفلت، ورنه این عمر گرامی را
که در گفتار کردم صرف، در کردار بایستی

دهان مور را پر خاک دارد بی زبانی ها
مرا تیغ زبان چون مار بی زنهار بایستی

نشد از چشم شوخ او نگاهی قسمتم هرگز
مرا هم بهره ای زین دولت بیدار بایستی

یکی صد شد ز تسبیح ریایی عقده کارم
مرا از خط ساغر بر کمر زنار بایستی

به تار اشک صائب می کشیدم ریگ هامون را
به قدر جرم اگر تسبیح استغفار بایستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.