۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۴۲

مرا باغ و بهاری از می گلفام بایستی
به دستی گردن مینا، به دستی جام بایستی

دماغ سیر و دورم نیست چون پیمانه و مینا
مرا در پای خم چون خشت خم آرام بایستی

پریشان می کند آزادی اوراق حواسم را
پر و بال مرا شیرازه ای از دام بایستی

اگر می بود مجنون مرا ذوق نظربازی
مرا هم شوخ چشمی از غزالان رام بایستی

چه ناخوش می گذشت اوقات عمر ما چو بیدردان
اگر وقت خوشی ما را هم از ایام بایستی

برآرد دود روی آتشین از خرمن هستی
مرا راهی به مجمر همچو عود خام بایستی

ز کوه صبر و طاقت ساده می شد وادی امکان
من بی تاب را گر لنگر آرام بایستی

ز دستم رفت چون سررشته آغاز از غفلت
ز آگاهی به کف اندیشه انجام بایستی

ز بدبختی نیم چون لایق بوس و کنار او
مرا دلخوش کنی از نامه و پیغام بایستی

ندیدم از زبان چرب خود، کامی به جز تلخی
مرا هم طالعی از قند چون بادام بایستی

به تنهایی کشم تا چند صائب جام خون بر سر؟
درین وحشت سرا یک رند خون آشام بایستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.