۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۶۵

گره در سینه هر کس که باشد گوهر رازی
بود هر تاری از پیراهن او خار ناسازی

مکن در دل گره راز محبت را که می گردد
صدف را گوهر سیراب سیل خانه پردازی

چنان مجنون من محوست در نظاره لیلی
که چون جوهر نمی خیزد ز زنجیر من آوازی

نمی باشد ز غمازان تهی بزم خموشان هم
که دارد خلوت آیینه چون طوطی سخنسازی

من بی مایه را سرمایه امیدواری شد
به دست آورد با دست تهی تابهله شهبازی

ز شیرین نغمه هایم گوش ها تنگ شکر می شد
اگر می داشتم چون نی درین غمخانه دمسازی

منم کز بی کسی فریاد بی فریادرس دارم
وگرنه کوهکن چون بیستون دارد هم آوازی

گشاد اهل دولت بستگی در آستین دارد
کی بی دربان بزرگان را نمی باشد در بازی

دل صد چاک ما را می کند گردآوری مطرب
نباشد زخم ما را بخیه جز ابریشم سازی

که را از دلربایان است این حسن تمام اجزا؟
که دارد هر سر موی تو بر موی دگر نازی

میسر نیست از من واکشیدن حرف چون طوطی
در آن محفل که نبود چهره آیینه پردازی

نیم از هرزه پروازان درین بستانسرا صائب
همین در خانه خود می کنم چون چشم پروازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.