هوش مصنوعی:
این شعر از صائب تبریزی است که با استفاده از استعارهها و تشبیههای زیبا، به موضوعاتی مانند عشق، رنج، غربت، و جستجوی معنویت میپردازد. شاعر با زبان نمادین از ناتوانی در بیان دردها، اسارت در تن مادی، و تلاش برای رهایی سخن میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای نوجوانان کمسنوسال دشوار خواهد بود. همچنین، برخی از استعارهها و اشارات نیاز به دانش ادبی و تجربه زندگی بیشتری دارند.
غزل شمارهٔ ۶۷۸۶
چرا از سینه ای آه سحر بیرون نمی آیی؟
سبک چون تیغ ازین زیر سپر بیرون نمی آیی؟
نمی سازند تاج پادشاهان پایتخت تو
ز زندان صدف تا چون گهر بیرون نمی آیی
ز آب شور دریا صلح کن با تلخی غربت
که چون عنبر ز خامی بی سفر بیرون نمی آیی
به یاد عالم بالا ز دل گاهی بکش آهی
ز زندان تن خاکی اگر بیرون نمی آیی
خدنگ راست رو را همچو ترکش نیست زندانی
چرا زین نیستان چون شیر نر بیرون نمی آیی؟
ترا بر یکدگر تا نشکند دوران سنگین دل
ز بندیخانه نی چون شکر بیرون نمی آیی
چو خون مرده تن دادی به زیر پوست از غفلت
ز جای خود به زخم نیشتر بیرون نمی آیی
تسلی باخبر تا کی ز ملک بیخودی باشی؟
ز خود یک ره چرا ای بی خبر بیرون نمی آیی؟
نه ای گر تیغ چو بین وز شجاعت جوهری داری
چرا یک ره ز خود ای بیجگر بیرون نمی آیی؟
مشو از ناله افسوس غافل چون جرس باری
اگر از کاروان همچون خبر بیرون نمی آیی
چو بیرون می کند زین خانه ات سیل فنا آخر
چرا زین جسم خاکی پیشتر بیرون نمی آیی؟
درین عبرت سرا گر همچو مژگان صدزبان گردی
ز شکر بی قیاس یک نظر بیرون نمی آیی
چه افتاده است کاوش با دل پر خون من کردن؟
تو چون از عهده این چشم تر بیرون نمی آیی
بگو کز آه دردآلود عالم را سیه سازم
به سیر ماهتاب امشب اگر بیرون نمی آیی
چو من از خویش بیرون در نگاه اولین رفتم
چرا از پرده شرم ای پسر بیرون نمی آیی؟
چنان در خانه آیینه محو دیدن خویشی
که گر عالم شود زیر و زبر بیرون نمی آیی
به دیداری زبان دادخواهان می توان بستن
چرا از خانه ای بیدادگر بیرون نمی آیی؟
نسازی آب تا دل را به آه آتشین صائب
درست از کارگاه شیشه گر بیرون نمی آیی
سبک چون تیغ ازین زیر سپر بیرون نمی آیی؟
نمی سازند تاج پادشاهان پایتخت تو
ز زندان صدف تا چون گهر بیرون نمی آیی
ز آب شور دریا صلح کن با تلخی غربت
که چون عنبر ز خامی بی سفر بیرون نمی آیی
به یاد عالم بالا ز دل گاهی بکش آهی
ز زندان تن خاکی اگر بیرون نمی آیی
خدنگ راست رو را همچو ترکش نیست زندانی
چرا زین نیستان چون شیر نر بیرون نمی آیی؟
ترا بر یکدگر تا نشکند دوران سنگین دل
ز بندیخانه نی چون شکر بیرون نمی آیی
چو خون مرده تن دادی به زیر پوست از غفلت
ز جای خود به زخم نیشتر بیرون نمی آیی
تسلی باخبر تا کی ز ملک بیخودی باشی؟
ز خود یک ره چرا ای بی خبر بیرون نمی آیی؟
نه ای گر تیغ چو بین وز شجاعت جوهری داری
چرا یک ره ز خود ای بیجگر بیرون نمی آیی؟
مشو از ناله افسوس غافل چون جرس باری
اگر از کاروان همچون خبر بیرون نمی آیی
چو بیرون می کند زین خانه ات سیل فنا آخر
چرا زین جسم خاکی پیشتر بیرون نمی آیی؟
درین عبرت سرا گر همچو مژگان صدزبان گردی
ز شکر بی قیاس یک نظر بیرون نمی آیی
چه افتاده است کاوش با دل پر خون من کردن؟
تو چون از عهده این چشم تر بیرون نمی آیی
بگو کز آه دردآلود عالم را سیه سازم
به سیر ماهتاب امشب اگر بیرون نمی آیی
چو من از خویش بیرون در نگاه اولین رفتم
چرا از پرده شرم ای پسر بیرون نمی آیی؟
چنان در خانه آیینه محو دیدن خویشی
که گر عالم شود زیر و زبر بیرون نمی آیی
به دیداری زبان دادخواهان می توان بستن
چرا از خانه ای بیدادگر بیرون نمی آیی؟
نسازی آب تا دل را به آه آتشین صائب
درست از کارگاه شیشه گر بیرون نمی آیی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.