۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۳۱

تا کی اندیشه این عالم پرشور کنی؟
دست تا چند درین خانه زنبور کنی؟

خلوت خاص تو در خانه دل خواهد بود
خانه گل چه ضرورست که معمور کنی؟

چند در خواب رود عمر تو ای بی پروا؟
آنقدر خواب نگه دار که در گور کنی

شب پی خواب تو بس نیست که از بی خبری
روز نورانی خود را شب دیجور کنی؟

خردی را که نجات تو ازو خواهد بود
تا به کی غرقه به خون از می انگور کنی؟

رستم از سیلی تقدیر به خاک افتاده است
تا به کی تکیه به سرپنجه پرزور کنی؟

اگر از خوان قناعت نظری آب دهی
خاک عالم همه در کاسه فغفور کنی

نقد حال تو شود بی غمی عالم قدس
چون غم رفته و آینده ز دل دور کنی

خوشه اش روز جزا تاج سلیمان باشد
دانه ای را که نثار قدم مور کنی

سر چه باشد که دریغ از سخن حق دارند؟
اقتدا به که درین کار به منصور کنی

صائب از دردسر هر دو جهان باز رهی
سر اگر در سر عطار نشابور کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.