۲۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۶۴

اگر چه هست به ظاهر خراب درویشی
ز وصل گنج بود کامیاب درویشی

ترا ز درد سر آن جهان خلاص کند
اگر چه تلخ بود چون گلاب درویشی

ازان به خرقه پشمین چو نافه ساخته است
که خون خویش کند مشک ناب درویشی

هزار گوهر شهوار در دل شبها
کشد به رشته ز هر پیچ و تاب درویشی

همیشه روزیش از خوان فیض آماده است
نمی خورد غم نان را چو آب درویشی

ترا به روز حساب این سخن شود معلوم
که بوده سلطنت بی حساب درویشی

ازان به گوهر مقصود راه یافته است
که داده هر دو جهان را به آب درویشی

تمام موجه دریا اگر شود شمشیر
نمی خورد غم سر چون حباب درویشی

حصار زیر و زبر گشتن است ویرانی
ز سیل فتنه نگردد خراب درویشی

ز لوح سینه من نقش هر دو عالم شست
دگر چه نقش زند تا بر آب درویشی

نقابدار کند آفتاب را صائب
اگر برافکند از رخ نقاب درویشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.