۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۷۱

ز ماه رنگ نبازد کتان بیرنگی
شکستگی نبود در جهان بیرنگی

غبار تفرقه ای نیست همچو شیر و شکر
میان آتش و آب جهان بیرنگی

فریب رنگ چو طفلان ربوده است ترا
گلی نچیده ای از بوستان بیرنگی

ز انقلاب خزان و بهار آزادیم
رسیده ایم به دارالامان بیرنگی

گرفته است ترا رنگ همچو خون دامن
چسان رسی ز پی کاروان بیرنگی؟

دلت خوش است به میهای لاله رنگ جهان
نخورده ای می صاف جهان بیرنگی

به روی آینه سیماب را قراری نیست
ستاره سوز بود آسمان بیرنگی

ز چشم بحر صدف را نهان کند صائب
فروغ گوهر روشن روان بیرنگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.