۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۷۹

بر این مباش که خون در دل نیاز کنی
به قدر مرتبه حسن خویش ناز کنی

خوش است غارت دل ها، ولی نه چندانی
که عمر جلوه خود صرف ترکتاز کنی

نهایتش گرهی چند وا کند از زلف
ز دست کوته ما چند احتراز کنی؟

نظر به جانب من کن که چند روز دگر
غبار خط نگذارد که چشم باز کنی

وفا جبلی خوبان نمی شود صائب
چه لازم است سخن را عبث دراز کنی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.