۳۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۳۳

بر خاک راه اگر گذری مشکبو کنی
در سنگ اگر نظر کنی آیینه رو کنی

استاده است تیشه به کف عشق بت شکن
دل را مباد بتکده آرزو کنی

ای واعظ فسرده نفس، چند همچونی
خود را به کار خلق به زور گلو کنی؟

معراج دوش خلق رود زیر بار تو
افتادگی شعار اگر چون سبو کنی

از چشمه سار نسبت اگر آب خورده ای
از اشک تاک آب به پای کدو کنی

آن گوهر نهفته که خورشید داغ اوست
در مشت خاک توست اگر جستجو کنی

(عمر بهار چون شفق صبح بی بقاست
با آفتاب زرد خزان به که خو کنی)

در هیچ چشمه آب نمازی نمانده است
صائب مگر به خون دل خود وضو کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.