۳۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۳۴

در پیری ارتکاب می ناب می کنی
این صبح را تصور مهتاب می کنی

مویت سفید گشت و همان از شراب تلخ
در شیر زندگانی خود آب می کنی

دل را برای جسم ز می می کنی خراب
تعمیر دیر از گل محراب می کنی

از توبه حرف می زنی و باده می خوری
بیدار می شوی و دگر خواب می کنی

در قلزمی که کشتی نوح است در خطر
بالین ز گرد بالش گرداب می کنی

سررشته حیات به آخر رسید و تو
پس پس سفر چو طفل رسن تاب می کنی

درمان شیب باده روشن نمی کند
زخم کتان رفو چه به مهتاب می کنی؟

چون عقل و هوش و دین و دلت را شراب برد
آهنگ این سفر به چه اسباب می کنی؟

موی سفید، مشرق صبح قیامت است
وقت است توبه گر ز می ناب می کنی

از روی گرم دل به تو پرتو نمی رسد
تا پشت خویش گرم به سنجاب می کنی

همت زراستان، گه افتادگی بجوی
بالین ز راه ساز، اگر خواب می کنی

اول دل و زبان خود از توبه پاک کن
صائب اگر نصیحت احباب می کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.