هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از صائب تبریزی، با استفاده از تصاویر زیبا و استعارههای غنی، به موضوعاتی مانند عشق، زندگی، زیبایی، و رابطه بین انسان و خدا میپردازد. شاعر از مخاطب میخواهد که مانند چراغی برای دیگران باشد، با خنده و شادی زندگی کند، و همیشه در یادها زنده بماند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه در این شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از استعارهها و اشارات عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
غزل شمارهٔ ۶۹۶۶
به روی گرم اگر تابنده باشی
چراغ مردم بیننده باشی
چو گل گر با لب پرخنده باشی
بهار مردم بیننده باشی
شبی گر بر مراد بنده باشی
الهی تا قیامت زنده باشی!
مباد از قتل من شرمنده باشی
تو می باید که دایم زنده باشی
مکش چون شمع پا از تربت من
که دایم روشن و تابنده باشی
اگر با خار خشک ما بسازی
همیشه همچو گل در خنده باشی
اگر داری شبی را زنده با ما
چو شمع آسمانی زنده باشی
بجو اکنون دلم را، ورنه بسیار
مرا از دیگران جوینده باشی
به بوسی کردی از مردن خلاصم
رسانیدی به جانم، زنده باشی!
ترا داده است زیبایی قماشی
که در هر جامه ای زیبنده باشی
به جان هر دو عالم گر خرندت
ز خوبی بیشتر ارزنده باشی
برآید زود گرد از هر دو عالم
ز شوخی گر چنین پوینده باشی
ز خوبی برخوری ای سرو آزاد
به دل گر راست با این بنده باشی
نخواهی یافتن غیر از دل من
شکار لایق ار جوینده باشی
اگر کار مرا چون زلف مشکین
نیندازی به پا، پاینده باشی
ز روی گرم اگر داری نصیبی
چراغ مردم بیننده باشی
دل من آن زمان سیراب گردد
که در چاه ذقن افکنده باشی
مبر زنهار از خورشیدرویان
که دایم چون مسیحا زنده باشی
دهی بر باد ناموس حیا را
اگر چون گل، پریشان خنده باشی
علم باشی به خوبی همچو نرگس
اگر سر پیش پا افکنده باشی
ز جان کندن نخواهی منع من کرد
به دندان گر لبی را کنده باشی
هم اینجا صلح کن با ما، چه لازم
که در محشر ز ما شرمنده باشی؟
خبر داری ز درد و داغ یعقوب
اگر دل از عزیزی کنده باشی
چه خوش باشد که آن دست نگارین
به دوشم همچو زلف افکنده باشی
ز شاهد بوسه خواه، از ساقیان می
ز مطرب نغمه، گر خواهنده باشی
مشو غافل ز پاس پرده شرم
اگرچه همچو گل خوش خنده باشی
اگر چون زلف از دل سر نپیچی
ز شب بیداری دل زنده باشی
به نقد امروز را خوش دار صائب
مبادا در غم آینده باشی
چراغ مردم بیننده باشی
چو گل گر با لب پرخنده باشی
بهار مردم بیننده باشی
شبی گر بر مراد بنده باشی
الهی تا قیامت زنده باشی!
مباد از قتل من شرمنده باشی
تو می باید که دایم زنده باشی
مکش چون شمع پا از تربت من
که دایم روشن و تابنده باشی
اگر با خار خشک ما بسازی
همیشه همچو گل در خنده باشی
اگر داری شبی را زنده با ما
چو شمع آسمانی زنده باشی
بجو اکنون دلم را، ورنه بسیار
مرا از دیگران جوینده باشی
به بوسی کردی از مردن خلاصم
رسانیدی به جانم، زنده باشی!
ترا داده است زیبایی قماشی
که در هر جامه ای زیبنده باشی
به جان هر دو عالم گر خرندت
ز خوبی بیشتر ارزنده باشی
برآید زود گرد از هر دو عالم
ز شوخی گر چنین پوینده باشی
ز خوبی برخوری ای سرو آزاد
به دل گر راست با این بنده باشی
نخواهی یافتن غیر از دل من
شکار لایق ار جوینده باشی
اگر کار مرا چون زلف مشکین
نیندازی به پا، پاینده باشی
ز روی گرم اگر داری نصیبی
چراغ مردم بیننده باشی
دل من آن زمان سیراب گردد
که در چاه ذقن افکنده باشی
مبر زنهار از خورشیدرویان
که دایم چون مسیحا زنده باشی
دهی بر باد ناموس حیا را
اگر چون گل، پریشان خنده باشی
علم باشی به خوبی همچو نرگس
اگر سر پیش پا افکنده باشی
ز جان کندن نخواهی منع من کرد
به دندان گر لبی را کنده باشی
هم اینجا صلح کن با ما، چه لازم
که در محشر ز ما شرمنده باشی؟
خبر داری ز درد و داغ یعقوب
اگر دل از عزیزی کنده باشی
چه خوش باشد که آن دست نگارین
به دوشم همچو زلف افکنده باشی
ز شاهد بوسه خواه، از ساقیان می
ز مطرب نغمه، گر خواهنده باشی
مشو غافل ز پاس پرده شرم
اگرچه همچو گل خوش خنده باشی
اگر چون زلف از دل سر نپیچی
ز شب بیداری دل زنده باشی
به نقد امروز را خوش دار صائب
مبادا در غم آینده باشی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.