۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۶۹

تجلی سنگ را نومید نگذاشت
مترس از دورباش لن ترانی

خموشی را امانت دار لب کن
پشیمانی ندارد بی زبانی

شراب کهنه و یار کهن را
غنیمت دان چو ایام جوانی

به حرف عشق سرگرم که باشد
حیات شمع از آتش زبانی

اگر عاشق نمی بودیم صائب
چه می کردیم با این زندگانی؟

زهی رویت بهار زندگانی
به لعلت زنده نام بی نشانی

دو زلفت شاهراه لشکر چین
دو چشمت خوابگاه ناتوانی

دو روزی شوق اگر از پا نشیند
شود ارزان متاع سرگرانی

بدآموز هوس عاشق نگردد
نمی آید ز گلچین باغبانی

مکن چون خضر بر خود راه را دور
که نزدیک است راه جانفشانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.