۳۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۷۵

اکسیر شادمانی است خاک دیار طفلی
بازیچه ای است عشرت از رهگذار طفلی

شیرافکنان غم را در چشم خاک ریزد
بر هر طرف که تازد دامن سوار طفلی

در عالم مکافات هرباده را خماری است
تلخی زندگانی باشد خمار طفلی

در برگریز پیری شد رخنه های آفت
هر خنده ای که کردیم در نوبهار طفلی

خطی کشید بر خاک گردون کینه پرور
هر جلوه ای که کردیم در روزگار طفلی

شد از فشار گردون موی سفید و سرزد
شیری که خورده بودیم در روزگار طفلی

هر چند گرد پیری بر رخ نشست ما را
مشغول خاکبازی است دل بر قرار طفلی

شد عمر و خارخارش در دل هنوز باقی است
هر چند بوده ده روز صائب بهار طفلی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.