۲۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۷۴

افتاده کار ما را با یار شوخ و شنگی
در جنگ دیر صلحی در صلح زود جنگی

عقل مرا سبک کرد درد مرا گران ساخت
چشم تمام خوابی رخسار نیمرنگی

ما را به یک نوازش بستان ز دست عالم
آخر گران نگردد دیوانه ای به سنگی

از صلح و جنگ عالم آسوده ایم و فارغ
ما را که هست با خود هر لحظه صلح و جنگی

از خود برون دویدیم دیوانه وار صائب
هر طفل را که دیدیم در دست داشت سنگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.