هوش مصنوعی:
شاعر در این غزل از نرسیدن به معشوق و دوری از او شکایت میکند. با وجود گذشت عمر و جستوجوی بسیار، نه روی یار را دیده و نه بوی او را شنیده است. او از ناتوانی خود در یافتن راهی به سوی معشوق میگوید و از این که دیگران به وصال یار رسیدهاند، اما خودش محروم مانده است. در پایان، شاعر به ظاهر بودن رخ یار اشاره میکند و دیگران را از جستوجوی بیشازحد بازمیدارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه و عارفانه است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی عاطفی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای شعری ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
سبوی دوست
عمری گذشت و راه نبردم به کوی دوست
مجلس تمام گشت و ندیدیم روی دوست
گلشن معطّر است سراپا ز بوی یار
گشتیم هرکجا، نشنیدیم بوی دوست
هر جا که می روی، ز رخ یار، روشن است
خفاش وار راه نبردیم سوی دوست
میخوارگانِ دلشده ساغر گرفته اند
ما را نَمی نصیب نشد از سبوی دوست
گوش من و تو، وصف رُخ یار نشنود
ورنه جهان ندارد جز گفتگوی دوست
با عاقلان بگو که: رُخ یار ظاهر است
کاوش بس است این همه، در جستجوی دوست
ساقی ز دست یار به ما باده می دهد
بر گیر می، تو نیز ز دستِ نکوی دوست
مجلس تمام گشت و ندیدیم روی دوست
گلشن معطّر است سراپا ز بوی یار
گشتیم هرکجا، نشنیدیم بوی دوست
هر جا که می روی، ز رخ یار، روشن است
خفاش وار راه نبردیم سوی دوست
میخوارگانِ دلشده ساغر گرفته اند
ما را نَمی نصیب نشد از سبوی دوست
گوش من و تو، وصف رُخ یار نشنود
ورنه جهان ندارد جز گفتگوی دوست
با عاقلان بگو که: رُخ یار ظاهر است
کاوش بس است این همه، در جستجوی دوست
ساقی ز دست یار به ما باده می دهد
بر گیر می، تو نیز ز دستِ نکوی دوست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:مبتلای دوست
گوهر بعدی:سرّ جان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.