هوش مصنوعی:
این شعر از حسرت و تنهایی شاعر در بیان رازهای دلش سخن میگوید. او از نبود همراز و باز نبودن درهای راز جانش شکایت دارد و به عشق بیپایان و ریشهدارش اشاره میکند. شاعر همچنین از درد عشق و نبود همراهی در این راه مینالد و تأکید میکند که عشق واقعی بدون سختی و بلا ممکن نیست.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسبتر است. همچنین، برخی از مضامین مانند درد عشق و تنهایی ممکن است برای گروههای سنی پایینتر سنگین باشد.
سرّ جان
با که گویم راز دل را، کس مرا همراز نیست
از چه جویم سِرّ جان را، دربه رویم باز نیست
ناز کن تا میتوانی، غمزه کن تا میشود
دردمندی را ندیدم، عاشق این ناز نیست
حلقه صوفی و دیر راهبم هرگز مجوی
مرغ بال و پر زده، با زاغ همپرواز نیست
اهل دل، عاجز زگفتار است با اهل خرد
بیزبان با بیدلان هرگز سخن پرداز نیست
سربده در راه جانان، جان به کف سرباز باش
آنکه سر در کوی دلبر نفکند، سرباز نیست
عشق جانان ریشه دارد در دل، از روز اَلَست
عشق را انجام نبود، چون ورا آغاز نیست
این پریشان حالی از جام بلی نوشیده ام
این بلی تا وصل دلبر، بی بلا دمساز نیست
از چه جویم سِرّ جان را، دربه رویم باز نیست
ناز کن تا میتوانی، غمزه کن تا میشود
دردمندی را ندیدم، عاشق این ناز نیست
حلقه صوفی و دیر راهبم هرگز مجوی
مرغ بال و پر زده، با زاغ همپرواز نیست
اهل دل، عاجز زگفتار است با اهل خرد
بیزبان با بیدلان هرگز سخن پرداز نیست
سربده در راه جانان، جان به کف سرباز باش
آنکه سر در کوی دلبر نفکند، سرباز نیست
عشق جانان ریشه دارد در دل، از روز اَلَست
عشق را انجام نبود، چون ورا آغاز نیست
این پریشان حالی از جام بلی نوشیده ام
این بلی تا وصل دلبر، بی بلا دمساز نیست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:سبوی دوست
گوهر بعدی:محفل دلسوختگان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.