۱۲۱۸ بار خوانده شده

طبیب عشق

غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست
جز تو ای روحِ روان، هیچ مددکاری نیست

غم عشق تو به جان است و نگویم به کسی
که در این بادیه غمزده، غمخواری نیست

راز دل را نتوانم به کسی بگشایم
که در این دیر مغان رازنگهداری نیست

ساقی، از ساغر لبریز ز می دم بربند
که در این میکده می‏زده، هشیاری نیست

درد من، عشق تو و بستر من؛ بستر مرگ
جز تواَم هیچ طبیببی و پرستاری نیست

لطف کن، لطف و گذر کن به سر بالینم
که به بیماری من جان تو، بیماری نیست

قلم سرخ کشم بر ورق دفتر خویش
هان که در عشق من و حُسن تو، گفتاری نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:می‌گساران
گوهر بعدی:خرقه تزویر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.