هوش مصنوعی: شاعر از پشیمانی خود از عهدی که با پیر می‌فروش بسته بود سخن می‌گوید و افسوس می‌خورد که در فصل بهار، زمانی که دیگران از گلستان لذت می‌برند، او ساکت است. او تصمیم می‌گیرد به جای ریاکاری و زندگی بی‌ثمر، به عیش و نوش با یاران بپردازد و از قیل و قال مدرسه و شیخ خرقه‌پوش دوری کند. در نهایت، او ترجیح می‌دهد در میکده با دلبری لطیف بنشیند و از دنیای پرسر و صدا فاصله بگیرد.
رده سنی: 18+ محتوا شامل مفاهیمی مانند عیش و نوش، انتقاد از ریاکاری و دوری از قیل و قال مدرسه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامناسب یا نامفهوم باشد. همچنین، اشاره به میکده و می‌فروش ممکن است برای سنین پایین تر مناسب نباشد.

پیر مغان

عهدی که بسته بودم با پیر می فروش
در سال قبل، تازه نمودم دوباره دوش

افسوس آیدم که در این فصل نوبهار
یاران تمام، طرف گلستان و من خموش

من نیز با یکی دو گُلندام سیم‏تن
بیرون روم به جانب صحرا، به عیش و نوش

حیف است این لطیفه عمر خدای داد
ضایع کنم به دلق ریاییّ و دیگجوش

دستی به دامن بت مه طلعتی زنم
اکنون که حاصلم نشد از شیخ خرقه پوش

از قیل و قال مدرسه‏ام، حاصلی نشد
جز حرف دلخراش پس از آنهمه خروش

حالی به کنج میکده، با دلبری لطیف
بنشینم و ببندم از این خلق، چشم و گوش

دیگر حدیث از لب هندی تو نشنوی
جز صحبت صفای می و حرف می‏فروش
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:آواز سروش
گوهر بعدی:آتش فراق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.