۲۸۸ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۰۱

غم از حد برونی دارم امروز
دل لبریز خونی دارم امروز

فراق آمد زمان وصل سرشد
چه بخت واژگونی دارم امروز

قدی همچون الف ز آغوش جان رفت
ز غم قد چو نونی دارم امروز

چونی هر استخوانم درنوائی است
چه ساز ارغنونی دارم امروز

ز ناخن تیشهام در سینهٔ کوه
بپیشم بیستونی دارم امروز

ز تحریک مه محمل نشینم
نه صبری نی سکونی دارم امروز

بسر اسرار از سودای زلفش
زده شور و جنونی دارم امروز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۰۰
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.