هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد فراق و غم‌های بی‌پایان خود می‌گوید. او از معشوق می‌خواهد که غم‌ها را از دلش بیرون کند، اما معشوق به جای گوش دادن به شکایاتش، دلش را می‌دزدد. شاعر از بی‌خوابی‌های شبانه، اندوه عمیق، و اشک‌های پنهان خود می‌نالد. او جهان را بدون معشوق بی‌ارزش می‌داند و حتی حاضر است آن را به آتش بکشد. در پایان، شاعر از معشوق می‌خواهد که روی زیبایش را به سوی او برگرداند تا از دیدن گل‌های دیگر بی‌نیاز شود.
رده سنی: 16+ متن حاوی مضامین عاشقانه عمیق، اندوه و درد فراق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال نامفهوم باشد.

شمارهٔ ۳۹

گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را
تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را

تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم
ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را

بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری
دشوار صبح باشد شبهای بیکران را

اندیشه جهانی بر جان من نهادی
وانگه به لاغ گویی اندیشه نیست جان را

رسوای شهر گشتم از بس که دیده من
دمدم همی تراود خونابه نهان را

از آه سوزناکم دود از جهان برآمد
بی تو جهان چه باشد، آتش زنم جهان را

داغ غلامی از من هست ار دریغ باری
از بیع کن مشرف مملوک رایگان را

آن روی نازنین را یکدم به سوی من کن
تا بیشتر نبینم نسرین و ارغوان را

شاید اگر بخندد بر روزگار خسرو
آن کس که دیده باشد رخساره ای چنان را
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.